زیبا ترین اشعار عاشقانه معاصر
دوشنبه 95/1/2 :: 12:31 عصر ::  نویسنده : shah zada

پر ولوله ام شور غزل ساز کجایی..؟
امشب پُرم ای زمزمه پرداز کجایی..؟
"لیلا"ی اساطیری هر شعر نوشته
افسانه ی حسرت شده از شعر گذشته

"لیلا"ی غزل های دل انگیز "سنایی"
"مجنون" توام در دل این دام کجایی..؟
پیغمبر "یوسف" شده ی چاه ندیده
هر کس که تو را دیده به جز آه نچیده

در خواب تو را دیدم و از خواب پریدم
"موسی" شدم و معجزه ی "طور" شنیدم
شاعر شده بودم که بگویم غزل از تو
مستفعل مستفعل از من.. فعل از تو



موضوع مطلب :
دوشنبه 95/1/2 :: 12:28 عصر ::  نویسنده : shah zada

این روزها اسمش فقط روزه
خورشیدی اون بیرون نمیتابه
کابوس...لالاییمو میخونه
دنیا مثل ترسای تو خوابه...

عصرا هنوزم میزنم بیرون...
چشمای ویترینا به من زومه
چشمای من به آسمونی که...
از بین برجا...جاش معلومه

این مانتوهای رنگی گلدار
این عابرای سنگی بیکار...!
پیشونی تب کرده ی بازار
حالم رو بدتر میکنه (بابا)...!




موضوع مطلب :
دوشنبه 95/1/2 :: 12:24 عصر ::  نویسنده : shah zada

گاهی‌ از خودم فرار می‌‌کردم از دالان‌های تاریک و تو در تویی‌ که مرموزانه در وجودِ من جریان داشت.

از عنکبوتِ سیاهی که بین انگشتانم تار تنیده بود تا دیگر ننویسم، فرار می‌‌کردم.
از ماری که گلوگاهم را می‌‌گزید،

از گرگی که می‌‌درید و مجالِ یک رویای خوش یا حتی تصور آرزویی محال را نمی‌‌داد،

از اژدهایی که روی سینه‌ام چنبره زده بود،

از زبانه‌های آتشی که از روح و جسمِ من خاکستری به جای گذاشته بودند،

آلوده به بوی خون و خواب آلودگی‌ و حسرت.

از زنی‌ فرار می‌‌کردم که در مغزم دو زانو نشسته بود و از سوراخ مردمک‌های چشمانم به دنیایی وحشی تر از درونم خیره شده بود.

من که بودم ؟ گریزپایی مغرور، دیوانه حالی‌ بی‌تاب، گمشده‌ای شرمگین، روحی بی‌ تحمل در جدال با پیکری پر تمنا ....
باید از کسی‌ که در من می‌‌زیست، می‌‌گریختم. باید از چنگالِ تیزِ روزگاری که بوی مرگ می‌‌داد می‌‌گریختم .

باید چنان در خود می‌‌شکستم که یا صبحِ سحر را نبینم یا آفتاب روزِ بعد را به یقین و به کمال تماشا کنم ...




موضوع مطلب :
دوشنبه 95/1/2 :: 12:20 عصر ::  نویسنده : shah zada

مخفیانه فرار خواهم کرد
می کِشم دستهای فردا را
از زمین که مدام می پاید
قصه ی آسمانی ما را

از خدا که جدایمان می کرد
دخترانی که دل به تو بستند!
مردها که منتظر بودند:
بشکنم این خیال زیبا را

با همین حال و روز بیمارم
با تو تا آسمان سفر کردم
قرص ها اگر بگیرندت
من نمی خواهم آن مداوا را




موضوع مطلب :
دوشنبه 95/1/2 :: 12:17 عصر ::  نویسنده : shah zada

حال تنهایی من غمزده و طوفانی ست
به دلم فاخته ای گرم مصیبت خوانی ست
در سرم طایفه ای طبل عزا می کوبند
مجلس سینه زنی در حَرمی پنهانی ست

مِهر پاییز کجا بود در این شهر شلوغ
چارفصلِ دل من در خطر ویرانی ست
مرغ آمین که به آهی لب دیوار نشست
ناله سر داد که تقدیر تو بی سامانی ست

هرکه دستی به دلم زد سر ِبی مهری داشت
پای هر دل زدنم کوبشِ سرگردانی ست
به سَرم هست از این شهر خودی کُش بروم
که در این ورطه اگر ماند کسی قربانی ست




موضوع مطلب :
   1   2      >
موضوعات
امکانات جانبی
RSS Feed
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 1529